بیل کاکرین در خانه خود در نزدیکی فرانکلین، شهرستان میکون، در منطقه ای که اکنون جنگل ملی نانتاهالا نامیده می شود، به دنیا آمد. اجداد او از سال 1800 در شهرستانهای Buncombe و Macon زندگی میکردند. او کوهها را ترک کرد تا در دانشگاه ایالتی کارولینای شمالی در رالی تحصیلات کشاورزی را دنبال کند، جایی که او به عنوان عضوی از دولت پردیس، دو و میدانی و بیسبال عالی بود. او آشکارا مغزی برای حسابداری دارد، زیرا خزانه دار YMCA و باشگاه Ag مدرسه است، در هیئت مدیره نشریه خدمت می کند و به عنوان مدیر بازرگانی انتشارات مدرسه، The Handbook انتخاب شد. او در سال 1949 از دبیرستان فارغ التحصیل شد و در سپتامبر در دبیرستان White Plains شروع به تدریس کشاورزی کرد، جایی که مورد علاقه دانش آموزان قرار گرفت. در سالنامه آگرومک کارولینای شمالی در سال 1949، با حسن نیت از مجموعههای دیجیتال کتابخانههای NCSU آمده است.
از لس آنجلس تا ممفیس، از انتاریو تا اسپوکین، روزنامه ها قتل وحشتناک ویلیام کوکران و تحقیقات دو ساله را پوشش دادند. عکس هایی از محل انفجار در هفته نامه Mount Airy News منتشر شد. شایعاتی در جوامعی پخش شد که مردم این زوج جوان را می شناختند و مردم خواستار دستگیری و محکومیت بودند. در سال 1954، زمانی که برنامه عروسی ایموجن با همسر دومش مشخص شد، بمب دیگری کار گذاشته شد که این بار هدف آشکار بود. واکنش سریع ماموران قاتل ادعایی را نگران کرد و او خودکشی را به عدالت ترجیح داد.
بیل و ایموژن کوکرین در آپارتمان فرانکلین در گوشه خیابان مک کارگو و فرانکلین در ماونت ایری زندگی می کردند. این زوج که در ماه اوت با هم ازدواج کردند، قصد دارند در دشت سفید با هم زندگی کنند، جایی که قصد دارند خانه ای بخرند. بعد از قتل بیل، ایموجن دیگر در آپارتمان نخوابید. (عکس از کیت لوهوس اسمیت گرفته شده است.)
مدرسه دشت سفید، 1957 بیل کاکرین در اینجا تدریس می کرد که بمباران شد و به شدت زخمی شد.
موج انفجار هوای سرد صبحگاهی را پاره کرد، تکههای شیشه از پنجرههای شکسته بر روی ساکنان ماونت ایری که برای شناسایی فرار کردند، بارید. صحنه تخریب باید تکان دهنده بوده باشد.
مه بر فراز کشتارگاه آویزان است و به درختان می چسبد و به جلوه سورئال می افزاید. فلز درهم ریخته، تکههای کاغذ و بقایای یک پیکاپ فورد پر از خیابان فرانکلین و چمنزار مرتب شده بود. بوی تند سوخت سوزان در حالی که مردم سعی می کردند لاشه هواپیما را بفهمند، هوا را پر کرده بود.
جسد یکی از همسایگان، ویلیام کوکران، در 20 فوتی کامیون قرار داشت. در حالی که دیگران برای اورژانس تماس گرفتند، شخصی برای احترام یک پتو برداشت و مرد جوان را پوشاند.
وقتی بیل پارچه را از روی صورتش جدا کرد، باید شوکه شده باشد. «من را نپوشان. من هنوز نمرده ام.»
ساعت 8:05 صبح دوشنبه 31 دسامبر 1951 بود. بیل به دبیرستان وایت پلینز رفت و در آنجا به عنوان معلم کشاورزی کار کرد، با کشاورزان آینده آمریکا کار کرد و با کهنه سربازان آمریکایی به مزرعه خانوادگی بازگشت. پر
او در 23 سالگی از بسیاری از شاگردانش پیرتر نیست. ورزشکار و دوست داشتنی بود، او در میان دانش آموزان و کارکنان مدارسی که پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه کارولینای شمالی در سال 1949 در آنها تدریس می کرد، محبوب بود. بومی فرانکلین ریشه عمیقی در مناطق دوردست غربی ماکون و بانکوم دارد، جایی که اجدادش از آن زمان در آنجا زندگی می کردند. حداقل 1800
در آنجا با ایموگن موزس، فارغ التحصیل ایالت آپالاچی و دستیار افسر تظاهرات خانواده ساری آشنا شد. ایموجن در نزدیکی پیتسبورو در شهرستان چاتم در نزدیکی رالی بزرگ شد. این زوج در 25 آگوست 1951 ازدواج کردند. آنها به دنبال خانه ای در دشت سفید می گردند، جایی که اغلب در مراسم کلوپ دوستان شرکت می کنند.
بمب زیر صندلی راننده بود. او بیل را از سقف کابین پرت کرد و هر دو پای او را قطع کرد. با تشخیص شدت جراحات بیل، پلیس از او پرسید که آیا میداند چه کسی این کار را انجام داده است؟
قبل از اینکه به بیمارستان مارتین مموریال در خیابان گیلاس منتقل شود با گیجی پاسخ داد: "من هیچ دشمنی در دنیا ندارم."
شاگردان او برای اهدای خون به بیمارستان هجوم آوردند، اما علیرغم تلاش کادر پزشکی، آنها را غرق در ضربه و شوک کرد. سیزده ساعت بعد ویلیام هومر کوکرین جونیور درگذشت. بیش از 3000 نفر در مراسم تشییع جنازه شرکت کردند.
با پیشرفت تحقیقات، شایعاتی منتشر شد. مونت دبلیو بون، رئیس پلیس مونت ایری با جیمز پاول، رئیس اداره تحقیقات ایالتی دیدار کرد. کاپیتان پلیس Mount Airy WH Sumner با رئیس سابق پلیس Mount Airy، مامور ویژه SBI، Willis Jessup، همکاری کرد.
مقامات شهر برای اطلاعاتی که منجر به دستگیری شود 2100 دلار جایزه تعیین می کنند. ایالت 400 دلار اضافه کرد و فرانکلین، زادگاه بیل، جایی که پدرش رئیس پلیس بود، 1300 دلار اضافه کرد.
فرماندار دبلیو کر اسکات ماهیت بی رویه قتل را محکوم کرد که می توانست هر کسی را بکشد. "آتش خشم عادلانه همچنان در کوه ایری شعله ور است... هر شهروند باید با پلیس مانت ایری همکاری کامل داشته باشد."
ماموران ویژه RBI، سامنر، جان ادواردز، و گای اسکات در الگین، دوست پسر سابق ایموجن را در اینجا در App State و Chatham County، جایی که او بزرگ شد، ردیابی کردند.
آنها بمب هایی را که می توانستند پیدا کنند به آزمایشگاه جنایی FBI در واشنگتن دی سی فرستادند، جایی که مشخص شد از دینامیت یا نیتروگلیسیرین استفاده شده است. بنابراین آنها فروش مواد منفجره را پیگیری کردند.
فصل خشک این روند را پیچیده کرده است، به طوری که بسیاری از چاه های محلی خشک می شوند و فروش مواد منفجره به شدت افزایش می یابد. اد دراون، کارمند فروشگاه سختافزار WE Merritt در خیابان اصلی، به یاد میآورد که هفته قبل از کریسمس دو چوب و پنج چاشنی را به یک غریبه فروخته است.
ایموجن به شرق به ادنتون بازگشت تا به خانوادهاش نزدیکتر باشد و از خاطرات دردناک جلوگیری کند. او در آنجا با جورج بایرام عضو شورای شهر ملاقات کرد. دو هفته قبل از عروسی، بمبی در ماشینش پیدا شد. نه آنقدر قدرتمند و نه پیچیده، وقتی آن بمب منفجر شد، کسی را نکشت، فقط رئیس پلیس ادنتون، جورج دیل را با سوختگی به بیمارستان فرستاد.
جان ادواردز و گای اسکات ماموران SBI به ادنتون سفر کردند تا با مردی که از همان ابتدا به آنها مشکوک بودند صحبت کنند، اما نتوانستند شواهد کافی برای دستگیری پیدا کنند.
جورج هنری اسمیت دوست دوران کودکی ایموجن از او خواست تا در چندین قرار ملاقات بگذارند. او هرگز آن را قبول نمی کند. پس از بازجویی، او به سمت مزرعه خانوادگی که او و والدینش در آن زندگی می کردند، رفت، به جنگل دوید و قبل از اینکه بتوانند او را متهم کنند، خود را کشت.
برخی بر این باورند که روح کوکران جوان در آپارتمان ها و خانه های امتداد خیابان فرانکلین جایی که او در آن زندگی می کرد و در آن مرده بود، تسخیر می شود. داستان او در بازدید از موزه هر جمعه و شنبه عصر روایت می شود. رنج زندگی با گذشت زمان به پایان رسید و او همچنان به این فکر می کرد: «چه کسی می تواند این کار را انجام دهد؟ من در این دنیا دشمنی ندارم.»
کیت راوهاوزر اسمیت داوطلب موزه تاریخ محلی ماونت ایری است و با 22 سال سابقه روزنامه نگاری در این موزه کار می کند. او و خانوادهاش در سال 2005 از پنسیلوانیا به مونت ایری نقل مکان کردند، جایی که او همچنین در تورهای موزه و تاریخ شرکت میکند.
در یک روز بسیار سرد نوامبر در سال 1944، هنری واگنر و گروهش در حال عبور از حومه آلمان در نزدیکی آخن بودند. او در خاطرات خود می نویسد: «هر روز باران و برف می بارید.
ترکش به سرش اصابت کرد و بیهوش روی زمین افتاد. چند ساعت بعد از خواب بیدار شد. در ادامه نبرد دو سرباز آلمانی با تفنگ در دست به او نزدیک شدند. "حرکت نکن."
چند روز آینده انبوهی از خاطرات است: سربازان به او کمک کردند وقتی هوشیار بود و وقتی بیهوش بود راه برود. او را به آمبولانس و سپس به قطار بردند. بیمارستان در سلدورف؛ موهایش کوتاه شده بود. ترکش برداشته شد؛ هواپیماهای متفقین شهر را بمباران کردند.
"26 نوامبر، میرتل عزیز، فقط چند کلمه به شما اطلاع می دهم که حالم خوب است. امیدوارم حالتون خوب باشه من در اسارت هستم. با تمام عشقم تموم میکنم هنری».
او دوباره در کریسمس نوشت. "امیدوارم کریسمس خوبی داشته باشید. دعا کن و سرت را بالا بگیر.»
میرتل هیل واگنر در مونت ایری با اقوامش زندگی می کرد که هنری به او اعزام شد. در ماه نوامبر، او تلگرافی از دفتر جنگ دریافت کرد که میگفت هنری مفقود شده است، اما آنها نمیدانستند که او زنده است یا مرده.
او تا 31 ژانویه 1945 مطمئناً نمی دانست و کارت پستال هنری تا فوریه به دستش نرسید.
او در خاطرات خانواده گفت: «خدا همیشه با ما بوده است. "من هرگز بدون دیدن او تسلیم نشدم."
او که کوچکترین از 12 فرزند اورت و سیلر (بیزلی) هیل است، در مزرعه ای در حدود 7 مایلی کوه ایری بزرگ شد. وقتی آنها در مدرسه پاین ریج نیستند، بچه ها به پرورش ذرت، تنباکو، سبزیجات، خوک ها، گاوها و جوجه هایی که خانواده به آنها وابسته است کمک می کنند.
او گفت: «خب، اینجا رکود بزرگ و هوای خشک فرا میرسد. ما در مزرعه چیزی تولید نکردیم، حتی برای پرداخت قبوض.» با گذشت زمان، مادرش به او توصیه کرد که در یک کارخانه در شهر کار پیدا کند. او به مدت شش هفته هر هفته به دنبال کار به کارخانه رنفرو در خیابان ویلو می رفت و در نهایت موافقت کردند.
در یک بازی بیسبال با دوستانش در سال 1936، او "با پسر جوان خوش تیپی آشنا شد" و آنها شروع به قرار گذاشتن در تعطیلات آخر هفته و چهارشنبه شب کردند. سه ماه بعد، وقتی «هنری از من پرسید که آیا با او ازدواج میکنم»، مطمئن نبود که میخواهد ازدواج کند، بنابراین آن شب جوابی به او نداد. او باید تا هفته آینده صبر کند.
اما روز شنبه 6 اسفند 1336 شیفت صبح را گرفت و ماشین پدرش را قرض گرفت. او با پوشیدن بهترین لباس هایش، میرتل و دو دوستش را برداشت و به هیلزویل، ویرجینیا رفت، جایی که گواهینامه رانندگی خود را گرفتند و در خانه کشیش ازدواج کردند. میرتل به یاد می آورد که چگونه آنها "روی پوست گوسفند ایستادند" و مراسمی با حلقه داشتند. هنری 5 دلار، تمام پولش را به کشیش داد.
در سال 1937، هنگامی که میرتل به دعوت کشیش پاسخ داد، واگنری ها در احیای آن شرکت کردند. چند هفته بعد آنها شروع به حضور در کلیسای باپتیست کالواری کردند و او در رودخانه در لورل بلوف غسل تعمید یافت. وقتی او از دست دادن دو فرزندش را به یاد می آورد، مشخص می شود که این اتفاق و ایمان او برایش مهم است. ما نمی دانیم چرا خدا آنقدر از زندگی ما ناراضی است که نمی توانیم خانواده داشته باشیم.
این زوج سخت کوش با پرداخت 6 دلار برای اجاره یک خانه کوچک بدون برق و آب لوله کشی متواضعانه زندگی می کردند. در سال 1939، آنها به اندازه کافی پس انداز کردند تا دو هکتار زمین در جاده Caudle را به قیمت 300 دلار خریداری کنند. تا سپتامبر سال بعد، آنها یک خانه 1000 دلاری با کمک ساختمان فدرال و وام ساخته بودند. در ابتدا در این جاده برق وجود نداشت، بنابراین برای گرمایش از چوب و زغال سنگ و برای مطالعه از چراغ های نفتی استفاده می کردند. او روی تخته لباسشویی و حمام لباس میشوید و با اتوی داغ اتو میکشد.
بیشتر خاطرات هنری مربوط به دوران حضور او در لژیون است. با پیشروی متفقین، نازی ها اسیران را از خط مقدم دورتر می بردند. او از خرد کردن چوب در جنگلهای اطراف اردوگاه، از فرستادن او به مزارع برای کاشت و نگهداری سیبزمینی، از نحوه خوابیدنش بر روی یک بستر کاه صحبت کرد، اما در مورد همه اینها عکسی از مرکب را در کیف پول خود حمل میکرد.
در ماه مه 1945، اسیران جنگی را به مدت سه روز اسکورت کردند و در راه سیب زمینی آب پز می خوردند و شب را در آلونک سپری می کردند. آنها را به پل بردند و در آنجا با نیروهای آمریکایی مواجه شدند و آلمانی ها تسلیم شدند.
علیرغم سلامتی ضعیف هنری برای سالها پس از جنگ، او و میرتل زندگی خوبی را با هم داشتند. آنها صاحب یک خواربار فروشی هستند که پدرش سال ها پیش در جاده بلومونت افتتاح کرد و در کلیسای خود فعال هستند.
ما این سطح از جزئیات را در مورد داستان عشق واگنر می دانیم زیرا خانواده های آنها با این زوج مصاحبه کردند و دو خاطره به همراه عکس هایی از 62 سال زندگی مشترک آنها ایجاد کردند. خانواده اخیراً خاطرات و عکسهای اسکن شدهای را با موزه به اشتراک گذاشتند و یک جعبه سایه حاوی یادگاریهایی از خدمات هنری جنگ جهانی دوم اهدا کردند.
این سوابق در ارائه تصویری جامع و جامع از زندگی مردم از همه طبقات اجتماعی در منطقه مهم است. بله، زندگی و تجربیات رهبران سیاسی و تجاری مهم است، اما این تنها بخشی از داستان هر جامعه است.
داستانهای آنها درباره مردم عادی است، نه در مورد افراد مشهور یا ثروتمندان. اینها کسانی هستند که جامعه ما را زنده نگه می دارند و به نظر می رسد پر از عشق و تحسین هستند. موزه خوشحال است که این داستان مهم، داستان عشق شهر خود را به عنوان بخشی از مجموعه ما دارد.
کیت راوهاوزر اسمیت داوطلب موزه تاریخ محلی ماونت ایری است و با 22 سال سابقه روزنامه نگاری در این موزه کار می کند. او و خانوادهاش در سال 2005 از پنسیلوانیا به مونت ایری نقل مکان کردند، جایی که او همچنین در تورهای موزه و تاریخ شرکت میکند.
یکی از اولین گل های بهاری که شکوفا شد سنبل است. قبلا فقط گل یاس کارولینا شکوفا می شد. ما عاشق رنگ های ملایم صورتی، آبی، اسطوخودوس، قرمز روشن، زرد و سفید سنبل هستیم. با نزدیک شدن به آخرین ماه زمستان، عطر آنها عطری شیرین و رایحه ای خوشایند است.
علف برمودا و علف جوجه علف های هرز چند ساله ای هستند که در جهت مخالف در مناطق باغ زمستانی رشد می کنند. گیاه جوجه دارای سیستم ریشه ای کم عمق است و در خاک کم عمق رشد می کند. ریشه کن کردن آن آسان است. سیستم ریشه علف برمودا به عمق خاک نفوذ می کند و می تواند بیش از یک فوت طول داشته باشد. زمستان زمان مناسبی برای ریشه کن کردن و دور انداختن آن، یا بهتر است بگوییم، انداختن ریشه ها در سطل زباله است. بهترین راه برای از بین بردن علف های هرز این است که آنها را ریشه کن کنید و از باغ بیرون بیاورید. از مواد شیمیایی یا علفکشها در باغهای سبزی و گلها استفاده نکنید.
سیب در هر زمان از سال، به ویژه در زمستان، یک ماده کیک عالی است. سیب های تازه رنده شده در این پای آن را آبدار و خوشمزه می کند. برای این دستور به 2 بسته مارگارین سبک، 1/2 فنجان شکر قهوه ای، 1/2 فنجان شکر سفید، 2 تخم مرغ بزرگ زده شده، 2 فنجان سیب ترش خام رنده شده (مانند مک اینتاش، گرنی اسمیت یا وینزپ)، اسپند نیاز دارید. 1 لیوان کشمش طلایی خرد شده، یک قاشق چایخوری وانیل و دو قاشق چایخوری آبلیمو. مارگارین سبک، شکر قهوه ای و شکر سفید را با هم مخلوط کنید تا یکدست شود. تخم مرغ زده شده را اضافه کنید. سیب ها را از پوست و هسته جدا کنید. آنها را به برش های نازک برش دهید و مخلوط کن را در حالت خرد کن روشن کنید. دو قاشق چایخوری آب لیمو را به یک سیب رنده شده اضافه کنید. به مخلوط کیک اضافه کنید. آرد همه منظوره، بکینگ پودر، جوش شیرین، نمک، چاشنی پای سیب و وانیل را با هم ترکیب کرده و خوب مخلوط کنید. به مخلوط کیک اضافه کنید. اسپند آردپاشی شده خرد شده را اضافه کنید. قالب کاهی را کره و آرد پاشی کنید، سپس یک تکه کاغذ موم شده برش دهید تا کف قالب پوشیده شود. کاغذ واکس شده را چرب کرده و آرد بپاشید. دقت کنید که کناره های قابلمه و لوله را چرب و آردپاشی کنید. مخلوط کیک را در قالب بریزید و در دمای 350 درجه به مدت 50 دقیقه بپزید یا تا زمانی که کیک از کنارههای آن جدا شود و به حالت فنر برگردد. قبل از اینکه از قالب خارج کنید نیم ساعت بگذارید خنک شود. این کیک تازه است و بعد از یکی دو روز بهتر است. کیک را در درب کیک قرار دهید.
عطر یاس کارولینا از لبه باغ می پیچید. همچنین اولین زنبورهای سال را در پایان زمستان جذب می کند که بال های خود را به هم می زنند و از گل های زرد و شهد لذت می برند. برگ های سبز تیره گل ها را برجسته می کند. گل یاس چندین بار در سال گل می دهد و در طول فصل می توان آن را برش داد و به صورت پرچین در آورد. آنها را می توان در مهد کودک ها و مراکز باغ خریداری کرد.
زمان ارسال: فوریه 27-2023